هر هفته پنجشنبه ها به آنجا میرفتیم. حال و هوایش با همه جا فرق داشت. در چوبی اش را که میکوبیدیم با آن صدای ظریف و لرزانش می گفت :: > حتی لحن صدایش هم با همیشه فرق میکرد. شعر را که میخواند ماهی گلی های کوچک. بزرگ توی حوض دلم لیز میخوردند. به او که نگاه میکرد داشت به چراغ نگاه میکرد. من هم نگاهم افتاد به چراغ. نور شعله هایش کمتر از همیشه بود. انگار داشت خاموش میشد. هر لحظه نور چراغ ضیف و ضیف تر میشد. نقش من در روزهای کرونایی؛غزل اسفندیاری
باران؛نجمه فرهادی پور
فصل بهار؛ندا زارع
چراغ ,میکرد ,فرق ,هم ,نور ,میشد ,به چراغ ,را که ,نگاه میکرد ,چراغ نگاه ,من هم
درباره این سایت