محل تبلیغات شما



عَوام این گیتی در اَعوام پیشین نیز باری چند ، به بلا و مصیبت و مصائب سنگینی از قبیل بیماری های ویروسی ، دچار گشته اند ؛ اما توانسته اند با استفاده از اقلام بهداشتی و رعایت بهداشت فردی و درایت و دانایی و همچنین توکل به خداوند منان از این مشکلات عبور کنند . حال که دچار این ویروس منحوس شده ایم ، اولا باید اراده ای مُبرَم و استوار برای مَعدوم نمودن این ویروس داشته باشیم و دل قوی داریم و حِلم و بردباری پیشه کنیم .
رحمت الهی به سوی زمین و زمینیان سرازیر میشود،جوی ها و نهر ها پر آب میشود،زمین سیراب میشود و درختان و گیاهان طراوتی دوباره می یابد،غبارها و آلودگی ها پاک میشود و هوا تمیز میشود.عطر باران همه جارا فرا گرفته و طبیعت جلوه ایی زیبا پیدا می کند.وقتی صدای چک چک باران به گوش میرسد تازه به یاد می آورم که خداوند چه زیبایی های فراوانی آفریده تا در اختیار ما باشد و از آنها استفاده کنیم.وقتی دانه های بلورین باران بر روی زمین می افتد ،دل زمین شکسته میشود.ای کاش ما هم
مژده ای ده که دگر بار بهار آمده است★★★خوش خرامیده و با حُسن و وقار آمده است. درست هنگامی که در سرمای استخوان سوز غمگین و سرد کِز کرده،بهار از راه می رسد.نرم و آرام،مثل مادری مهربان و دلسوز که آرام پتوی گرم و لطیفی روی کودک خوابیده اش می کشد. نرم و آرام،مثل پدری که کودک غمگین و بیمارش را نوازش می کند. نرم و آرام، مثل خود بهار،بی ادعا،بی هیاهو. از راه می رسد و دست نوازش معجزه گرش را روی طبیعت خسته و خفته می کشد و با عشق همه چیز را بیدار می کند.
سلام معلمای عزیزم❤️✨ خوبین؟نماز و روزه هاتون هم قبول درگاهِ الهی اینجور که معلومه دیگه مدرسه ها باز نمیشنو ما دیگه نمیتونیم سرکلاستون باعشق بشینیم جداازدرسفقط و فقط به صداتون گوش بدیم :)و به حرفایی که میزدین ما عمیقا خوشحال میشدیم که یکیو داریم که درکمون میکنه
دریغا و دردا ، که چراغ پر فروغ محفل ما خاموش گشت و طلعت زیبای خویش را کتمان ، و ما را از نظاره ی چشمان پاکش محروم داشت . پدرم را می گویم ؛ او اختری درخشان و بی نظیر بود و صد افسوس ، که با صراحت لهجه اش ما را شیفته و واله ی خود ساخت ، لیکن بار سفرش را بست و از این دیار و وادی رحلت نمود و چشمان ما را اشک بار و غم زده کرد . دیگر پس از او ، این خانه رنگ و بوی خوشی به خود نگرفت . همه ی اعضای این خانواده از نیکویی و صداقت و مهرورزی و پاکدامنی ، به عصیان و
تاریکی شب بر همگان تیره شده بود. گویی برای من این آخرین دیدار با ماه و ستاره است. صدای شفیعم درباره ی درخواست لالایی از پرستار قلبم، در گوش مادرم حلقه زده بود. مدام در فکر پیچیده و تنگش که پر از غم و اندوه بود؛صدای لالایی مادرش که با دستانی خروشان از عزت،چندین سال پیش به سوی خدا رفته بود را مرور می کرد. انگار آن صداها شلاقی به قلب تنگ و تاریکش میزد؛و مرورگر لحظات حیات آن زن پاکدامن، و مادری که صدای جوشیدن مهری تابان در قلبش همیشه زنده بود؛ را یادگار میکرد.
هر هفته پنجشنبه ها به آنجا میرفتیم. حال و هوایش با همه جا فرق داشت. در چوبی اش را که میکوبیدیم با آن صدای ظریف و لرزانش می گفت :: > حتی لحن صدایش هم با همیشه فرق می‌کرد. شعر را که می‌خواند ماهی گلی های کوچک. بزرگ توی حوض دلم لیز می‌خوردند. به او که نگاه می‌کرد داشت به چراغ نگاه می‌کرد. من هم نگاهم افتاد به چراغ. نور شعله هایش کمتر از همیشه بود. انگار داشت خاموش می‌شد. هر لحظه نور چراغ ضیف و ضیف تر می‌شد.
آرام آرام شب از راه میرسید.همه در هیاهو بودند.تعداد ابرهای سفید کمتر شده بود؛حتما رفته اند تا برای یک بارندگی شدید آماده شوند.ستاره ها درحال تعویض شیفت بودند؛خورشید کم کم به خواب فرو رفت و از دیدمان خارج شد.ماه با خمیازه ای طولانی به بالاترین نقطه ی آسمان رفت و به دنیای زیر پایش زل زد.نگرانی تمام وجودم را در بر گرفته بود،استرس فردا را داشتم؛قرار بود باران ببارد آن هم چه بارانی!در ابر زیرپایم فرو رفتم.چقدر نرم بود ولی افسوس که فردا این ابر نرم و گرم را
تقدیر ، بسیار پَست فِطرت و دون است و به مَسلَخ اَحشام می ماند و عَوام این گیتی ، جاندارانی هستند که سلاخی می شوند ؛ سَر می بُرد و ذِبح می کند ، آن کس را که بخواهد و اندک کسانی در این دیار و وادی هستند که شانس با آنها یار بوده است و قربانی تقدیر نشده اند . این دست سرنوشت است که مسیر زندگی آدمیزاد را تغییر می دهد و او را به ناکجا ها می کشاند . بدیهی است ؛ چنین چیزی که رشته ی مهر و عاطفه ی مردم را از هم می دَرد و افراد را با مرگ عزیزانشان به سوی تاسه و غم سوق
کودکی،آرزو های زیبا،بچگانه و رنگی،آرزو هایی که هرروز تغییر میکرد و ما در بچگی بی خبر از همه جا و همه چیز کودکی میکردیم و آرزو. گذشت کودکی و بزرگتر شدیم آرزو ها کمتر اما بزرگتر ، منطقی تر این آرزو ها دیگر تغییر نمی‌کنند دنیای زیبای کودکی بی خبر تمام شد و حال ماییم و آرزو های بزرگ و فکر کردن به آنها، اما خوب بزرگ تر شدن قانون زندگیست و حسرت در دیروز بودن طبیعت انسان ها. من تنها آرزوی بزرگی را که دارم و هر روز با خودم تکرار میکنم و هیچ وقت از تلاش برایش

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها